جدول جو
جدول جو

معنی حسین خرقانی - جستجوی لغت در جدول جو

حسین خرقانی
(خَ)
حسین بن یوسف بن ابی یعقوب خرقانی، مکنی به ابوعلی. امام و خطیب و فقیه بود و در سمرقند مجلس درس داشت. وی از امام خطیب ابوالقاسم محمود بن احمد زهری خرقانی حدیث کرد و از او عمر بن محمد نسفی حدیث کرد. مرگ اوبسال 422 ه. ق. اتفاق افتاد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ سَ نِ)
ابن عباس بن محمدعلی بن سالم نجفی فقیه. شرایع را شرح کرده و مؤلفات دیگر نیز دارد وی پیش از 1300 هجری قمری 1883/ میلادی درگذشت. (اعلام الشیعهٔ قرن سیزدهم هجری ص 396) (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ جُ)
ابن حسن یا ابن علی مکنی به ابوالمحاسن. او راست: جلاء الاذهان در تفسیر قرآن که مختصر تفسیرابوالفتوح است و در ده جلد چاپ شده است. وی در سدۀدهم هجری میزیست. (ذریعه ج 5 ص 123) (فهرست سپهسالار ج 1 ص 101) (فهرست دانشگاه ج 1 ص 85 مقدمۀ چاپ تفسیر)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن عبدالله معروف به ابن المدرس. او راست: شرح عوامل مائه و اسباب قوس و قزح و در 926 هجری قمری 1520/ میلادی درگذشت. (اعلام زرکلی ج 2 ص 262) (معجم المؤلفین) و در هدیه العارفین ج 1 ص 317 او را توقادی پسر عبدالرحمان و ملقب به حسام الدین رومی نگاشته و یک شرح تجرید و یک شرح مواقف بدو نسبت داده است
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ حَرْ را)
ابن محمد بن ابی معشر مودود سلمی جزری مکنی به ابوعروبه محدث مورخ. متولد پس از 320 هجری قمری 835/ میلادی و متوفی در 318 هجری قمری 930/ میلادی او راست: تاریخ الجزیرتین و جز آن. (معجم المؤلفین از سیر النبلاء ج 9 ص 272) (فهرست ابن الندیم ص 230) (تذکره الحفاظ ذهبی ج 2 ص 304) (کشف الظنون) (فهرست ظاهریه) (ایضاح المکنون) (هدیه العارفین ج 1 ص 305)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ خَ رَ)
ابن عبدالله بن احمد خرقی حنبلی مکنی به ابوعلی فقیه. متوفی در عید فطر. او راست: مختصر در فروع حنبلی و در 299 هجری قمری 912/ میلادی درگذشت. (تاریخ بغدادج 8 ص 59) (کامل ابن اثیر ج 8 ص 4) (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 54هزارگزی شمال باختری نورآباد و 22هزارگزی باختر راه خرم آباد به کرمانشاه. ناحیه ای است تپه ماهور. سردسیر مالاریایی. دارای 120 تن سکنه میباشد. فارسی و لری زبانند. محصولات آنجا غلات، لبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. و راه مالرو است. ساکنین از طایفه غیب غلام بوده برای تعلیف احشام زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا